ثمره عشق بابا محمدو مامان سمیرا:النازثمره عشق بابا محمدو مامان سمیرا:الناز، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

الناز دخمل ناز مامانی و بابایی

بدون عنوان

روزهای زندگیمون در حال سپری شدن و ما در حال بزرگتر و خانم تر شدن النازجونی هستیم. خیلییییییییییییییی شیرین زبون شده و خیلی زبون میریزه واسه همه اینقدر که موقع حرف زدنش فقط دلت میخاد درسته قورتش بدی.حرف ها و جمله هایی میگه که گاهی وقت ها دهنمون باز میمونه این حرف ها را از کجاش درمیاره؟؟؟؟ اما نکته کاملا منفی این روزهاش اینه که کمی بی ادب شده و حرف های بی ادبی میزنه خصوصا وقتی که عصبی میشه توی مهمونی ها به همه توصیه میکنیم که عصبیش نکنند وگرنه حرفی میزنه که مایه خجالت و شرمندگی مامان  و بابای الناز میشه.واقعا نمیدونم باهاش چکار کنم توی سنی نیست که عقلش برسه و بخام دعواش کنم چند روز پیش رفته بودیم خونه خاله بابای الناز نوه شون ...
16 تير 1393

....

توی این مدت خداراشکر حرف زدن الناز خیلی کامل تر شده و حتی جمله ها را خیلی راحت میتونه بگه.خواسته هاش را به راحتی بهمون بگه.اگه جاییش درد بگیره میاد میگه مامانی شکمم یا پاهام اوخ شده و تا بوسش هم نکنیم خوب نمیشه. خیلییییییییییییی خونگرمه و هرکسی را که برای بار اول ببینه سریع باهاش دوست میشه و دیگه ولش نمیکنه.البته بیشتر با ادم های بزرگ اینجوریه .بچه ها یی که باهاش بازی میکنن زود خسته میشن چون کمی زورگو توی بازی کردن . شعر خوندنش روز به روز رو به پیشرفته و از هر شعری میتونه قسمتیش را از حفظ بخونه. توی خیابان ها که می چرخیم محدوده خونه عمه ها و عمو هاش و کلا فامیل را کاملا بلده و وقتی نزدیک خونشون یا محله شون میشیم سریع اسمشو...
3 خرداد 1393

بازگشت دوباره

خداراشکر که بالاخره تونستم بیام و دوباره بنویسم.کلی حرف نگفته دارم علت این تاخیر طولانی هم بماند که مهمترینش کمبود وقت مامانی از دست الناز بود. در طی این مدت مامانی همچنان از عکس گرفتن از دخترش محرومه و البته خداراشکر که کلا گوشی از یاد دخملمون رفته و دیگه اصلا سراغی ازش نمیگیره.هرجا بریم هم از بقیه خواهش می کنیم که گوشی هاشون را از دست الناز قایم کنند. از تعطیلات عید امسالمون بگم که بعد از مدت ها هوس مسافرت به سرمون زد اون هم شهر مامانی  (اهواز) که خیلی دلم تنگ شده بود واسش.خلاصه که بار سفر بستیم و کلی وسیله هم واسه دخترمون برداشتیم.از خوراکی تا وسایل خواب که این مدت عاداتش بهم نخوره و اذیتمون نکنه. اماااااااااااااااااااااا...
27 ارديبهشت 1393

شیرین زبونی های الناز

این روزهای زندگیمون با شیرین زبونی های الناز از عسل هم شیرین تره. عزیز دلمون بلبلی شده واسه خودش و خیلی راحت منظورش را بهمون میفهمونه و اگه کلمه ای جدید یاد گرفت مرتب ازش استفاده میکنه و تمام تیکه کلام های اطرافیان را حفظه و تکرار میکنه. وقتی شیطونی میکنه بهش میگیم الناز دست نذار. حالا یاد گرفته هرکسی که دست به وسیله اش میذاره بهش میگه "دس نذار". دیگه کمتر حاضر میشه بغل کسی بره و اگه کسی خواست بغل یا بوسش کنه خودش میگه "ولش کن". تازگی ها یاد گرفته و میخاد دستش را مرتب بشوره.وقتی یادش میفته میگه:"سمیرا دست بشورم" کلا هر خواسته ای داشته باشه اول میگه سمیرا بعد خواسته اش را میگه. مادر همیشه بهش میگه اسفند و نمکت باشه.وق...
14 بهمن 1392

راه افتادن الناز

هورااااااااااااااا النازجونم بالاخره راه افتاد و الان چند روزه كه  خودش خيلي راحت ميتونه راه بره .الان سرگزمي جديد گل دخترمون راه رفتن شده و واسه خودش دور خونه راه ميره و ذوق ميكنه و با خودش هم حرف میزنه.  البته هنوز نميتونه خودش به تنهايي بايسته و حنما بايد دستش را به يك جا بگيره و بلند شه كه همينم به مرور ياد ميگره. شعر اتل متل را بلده و ماماني شروع ميكنه و الناز هم كلمات اخر هر مصرع را ميگه مثلا ماماني ميگه:اتل متل و الناز جواب ميده: توتوله ماماني ميگه: گاو حسن  و الناز جواب ميده: چه جوره و تا اخر شعر هميجوري جواب ميده شعر چشم چشم دو ابرو را هم به همين شكل ياد گرفته.   موردي كه مدتي ذهنم را مشغو...
25 دی 1392

تولد بابایی الناز

النازم  ماهگیت مبارک عزیزم   بابای النازم و همسر مهربونم تولدت مبارک:   در این ١ سال و ٥ ماهی که خدا بهمون لطف داشت و الناز را بهمون هدیه داد هر روز و هر لحظه در برزگ کردن الناز همراه و یاورم بودی و سختی این راه را در کنار هم تحمل کردیم. حتی شب هایی که الناز نمی خوابید با اینکه میدونستی فرداش باید بری سرکار و این حق طبیعی تو بود که بخوابی اما پا به پای من بیدار میموندی و یک لحظه هم توی لحظات سخت زندگی تنهام نذاشتی.   خدارا هزاران بااااار شاکرم که همچین همسر مهربونی بهم داد.   روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی ک...
18 دی 1392

این روزهای الناز

اين روزها مشغول تمرين كردن با الناز هستم شايد زودتر راه بيفته. اول از شب يلدا امسال بگم كه هيچي ازش متوجه نشديم به خاطر بداخلاقي هاي الناز. اون روز از عصر و براي شام اول رفتيم خونه باباجون تا خاله سميه با شما بازي كنه و سرحال باشي تا اخر شب.يك لحظه صداي اذان از تلويزيون پخش شد و ديگه گير داد كه الله ميخام و همين بهونه بداخلاقي هاش شد.از اونجا اومديم خونه اقاجون و بابايي سريع يك اذان روي گوشي من ريخت و براش گذاشتيم اما مگه ول ميكرد ديگه.تا اخر شب اين اذان پخش بود و اگه قطعش ميكرديم بداخلاق ميشد.خلاصه كه اون شب همه به اندازه چندماه از عمرشون اذان گوش دادن. مدتي كه الناز در تحریم و گوشي را ازدستش قايم ميكنم و ديگه بهش نميدم. چون...
12 دی 1392

تازه های الناز(دندان5و 6و 7)

بالاخره الناز مامان طلسم را شکست و ٣تا دندون همزمان داره بیرون میزنه.٢ تا بالا و یکی پایین سمت راست.تا مامانی یک کوچولو خیالش راحت تر بشه و دخملش بتونه خودش غذا را بجوه و مجبور نباشم هر غذایی را له کنم و بهت بدم. و همینطور بعد از مدت ها تونستیم موهات را دوباره کوتاه کنیم .مدتی بود که بلند شده بود و فر میخورد و چون خانم کوچولو نمیذاشت هر دفعه منصرف میشدیم اما این بار بابایی در عرض ١٠ ثانیه که شمارش معکوس اخبار شروع شد و الناز حواسش پرت شد کوتاه کرد. و دیگه اینکه الناز خانم میتونه به تنهایی بایسته البته اگه حواسش پرت بشه .اگه واسش ذوق کنیم و متوجه بشه که ایستاده سریع خودش را پرت میکنه بغلمون و دیگه سرپا نمی ایسته. دایره لغاتش هم این...
30 آذر 1392

16 ماهگی الناز

   الناز مامان       ماهگیت مبارک عزیزم نکات ١٦ ماهگیت همانند ماههای قبله و هیچ تغییری نکرده. فقط غرغرو بودن شما کمی اذیت میکنه اما وقتی سرحالی و واسمون شیرین زبونی میکنی از یادمون میره. راستی  دیروز خبر خوشی بهمون رسید و اون اینه که اسممون واسه حج عمره دراومده و باید بپرسیم ببینیم الناز را هم میتونیم با خودمون ببریم؟اگه خدایی نکرده موافقت نکردن ما هم فعلا انصراف میدیم تا شما بزرگتر شی. این عکس مربوط به چند وقت پیش.رفته بودیم سیتی سنتر واسه خرید این تن پوش اونجا بود و از اونجایی که عاشق عروسک باب اسفنجی هستی این عکس را به یادگار گرفتیم.   ...
19 آذر 1392