ثمره عشق بابا محمدو مامان سمیرا:النازثمره عشق بابا محمدو مامان سمیرا:الناز، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

الناز دخمل ناز مامانی و بابایی

بدون عنوان

امروز روز عیده و جشن سال تحویل ما با حضور تو خیلی خیلی قشنگ تر شده.عزیز دلم این پست مال قبل از سال تحویل و حتما بعدا میام و از حال و هوای  سال تحویل امسال میگم تا همه بدونن که من و بابایی چقدر خوشبختیم که امسال تو را در کنار خودمون داریم.
30 اسفند 1391

4شنبه سوری امسال

عزیز دل مامان امشب شب چهارشنبه سوری و همه خونه اقاجون جمع شدند اما تو امشب خیلی غریبی میکردی از همه و تا بردیمت پیش بقیه شروع کردی به گریه کردن و فقط بغل من و بابایی بودی. اما اشکالی نداره امسال جشن ٤شنبه سوریمون خیلی قشنگ تر شده بود با حضور تو. امروز بابایی برات ماهی قرمز کوچولو خرید.ماهی که مال تو خیلی شیطون درست مثل خودت .
29 اسفند 1391

خونه تکونی امسال درکنار تو

روز جمعه من و بابایی  مشغول خونه تکونی بودیم.تو هم که از بس شیطونی میکردی یک کم میفرستادیمت بالا پیش مادر و اقاجون و دوباره وقتی گشنت میشد برمیگشتی پیش خودمون. وقتی هم جاروبرقی روشن میشد میترسیدی و غر میزدی تا خاموشش کنیم. و با ترس به جارو نگاه میکردی  و دیگه حواست به هیچی پرت نمیشد تا خاموش بشه. توی رورئک که میذاشتیمت برای خودت تاب میخوردی ولی دست به دیوارها میزدی که پراز گرد وخاک بود و بعدم دستت را میکردی دهنت. کمی تغییر دکوراسیون دادیم اما بخاطر تو از جای اینه و شمعدان خیلی راضی نیستم اما جای بهتری هم پیدا نکردیم.حالا باید همش حواسم بهت باشه تا نری با روروئک بزنی بهشون. خلاصه که امسال خونه تکونی با وجود تو حال و...
26 اسفند 1391

7ماهگی الناز

الناز مامان ٧ماهگی ت مبارک دختر گل مامان هنوز با غذاخوردن مشکل داره و فقط حریره را دوست داره اونم بخاطر طعم شیرینش. النازم هنوز تنبله و نمیتونه بدون تکیه گاه بشینه.عشقش فقط روروک و دوست داره توش بشینه و از این طرف خونه بره اون طرف.از سینه خیز رفتن هم که همچنان خبری نیست. کلمه بابا را به خوبی تلفظ میکنه حسابی دلبری میکنه. تاتی تاتی راه میره  و اصلا اهل نشستن نیست فقط دلش میخاد بره.فکر کنم النازم اول دویدن و راه رفتن را یاد میگیره بعد نشستن را   کیکی که به مناسبت ٧ماهگی الناز پختم.       الناز قصد کرده بره بیرون ولی با در بسته روبرو شد.    الناز در اشپزخانه ...
18 اسفند 1391

دلیل ساخت این وبلاگ برای النازم

ممنونم از مامان سحر "آناهید مهربون" که منو به این مسابقه دعوت کرد. راستش  من به چند دلیل  این وبلاگ  را واسه دخترم ساختم: ١:اول از همه اینکه اولین کارهای دخترم را که درحال رشد کردن است را اینجا ثبت کنم که به یادگار بمونه و یادمون نره همراه با بزرگ شدن الناز چه لحظات تلخ و شیرینی را گذراندیم. ٢:اینجا را به یادگار نگه دارم تا روزی که دخترم بزرگ شد بهش تقدیم کنم و به صورت مکتوب در جریان لحظه لحظه بزرگ شدن خودش قرار بگیره  و با خوندن این مطالب درک کنه که مامان و باباش چقدر دوستش دارند و عاشقش هستند. ٣: با ساخت این وبلاگ و مطالعه سایر وبلاگ ها از تجربیات سایر مامان ها استفاده می کنم و اگر سوال یا مشکلی در...
13 اسفند 1391

بدون عنوان

الناز مامان به سلامتی داره دندون درمیاره بعد از اون روزی که گفتم بی حاله از ظهرش تب کرد و خیلی بیقرار شد خدابگم این دکترها را چکارنکنه که با تشخیص های اشتباهشون ادم را حسابی میترسونن.چند روز پیش الناز را بردیم پیش دکتر که لثه هاش را معاینه کنه و این اقای دکتر هم با اطمینان کامل بهمون گفت که الناز خانوم به این زودی ها دندون درنمیاره خیالتون تخت و حتی بهمون گفت که دندان دراوردن هیچ علائمی نداره و اینکه همه میگن تب میکنه یا اسهال میگیره همش اشتباهه. بعد از بیقراری ها و تب الناز من و بابای الناز خیلی ترسیده بودیم که اخه چی شده که یکدفعه اینجوری بهم ریخته و با زور استامینوفن تب الناز را پایین اوردیم. فرداش وقتی لثه هاش را چک کردیم دیدیم بله...
9 اسفند 1391

بی حالی الناز

خوشگل مامان امروز صبح زود بیدار شدی برای شیرخوردن و وقتی شیرت را خوردی  و بابایی میخاست بره سرکار بغلت کرد تا بوست کنه یکهو دیدیم که یک سرفه کردی و پشت سرش بالا اوردی و من و بابایی هم هول کرده بودیم اخه تا حالا سابقه نداشت اینجوری حالت بهم بریزه.  البته حدس میزنیم بخاطر قطره اهن که 2روزه شروع کردی به خوردن.احتمالا به معدت نساخته.چون چیز دیگه ای نخورده بودی که باعث بشه حالت بد بشه و هم تغذیه تو و هم تغذیه مامانی مثل همیشه بوده فقط تو قطر اهن به خوراکت اضافه شده . الان هم اروم خوابیدی ...
2 اسفند 1391

6ماهگی الناز

دخمل مامان امروز ٦ماهه شد عزیز دل مامان نیم سالگیت مبارک هرچند امروز رفتی برای واکسن زدن و خیلی دردت اومد و گریه کردی  جوری که بابایی که پیشت بود حسابی رنگش پریده بود و بهم ریخته بود از دیدن درد کشیدنت ولی من بازم مثل همیشه نتونستم بیام توی اتاق و ببینم امپول به پاهای کوچیکت میخوره و اینقدر از درد گریه کردی که دیگه به هق هق افتاده بودی  و الان اروم خوابیدی خداکنه زیاد اذیت نشی و زودتر درد از پاهات بره بیرون   ادامه عکس های الناز   الناز فشن     الناز در روروک(به قول بابایی ٢٠٦) قربونت برم که در همه حال انگشتت را بخوری ...
2 اسفند 1391